آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش1
دلیل دعا کردن براىسلامتىامام عصر چیست؟
در حالىکه خداىمنان اراده دارد ایشان زنده و سلامت بمانند!
آیا اصلا امکان دارد آن وجود مبارک دچار کسالت شوند؟!؟
ادامه مطلب ...روی دفتر هردویشان بزرگ می نویسم :جمعه.
هردویشان برسرم فریاد می زنند.معلم به سمت میز من می آید
نگاهش رابه نگاهم گره می زند.یک گره کور که من هرچه تلاش می کنم،نمی توانم بازش کنم.
می گوید:خودکار نو خریدی؟روی دفتر خودت امتحان کن.
کلاس غرق خنده می شود
قسمتی از گره کور نگاه راباز کرده ام.اما نمی دانم چرا گوشه سمت
چپش باز نمی شود
معلم می گوید بفرمایید بیرون
حس می کنم دنیا بر سرم خراب شده.
گره کور باز می شود.از جایم بلند می شوم.
راهرو میان نیمکتها را طی میکنم.
نزدیک تخته سیاه می رسم.گچ رابر می دارم.وروی تمام فرمولهای
شیمی،فیزیک واتحادهای
ریاضی وتاریخهای ادبیات واشعار کی وکی وکی بزرگ می نویسم:
امروز جمعه است...کسی منتظر نیست؟.
بر می گردم وپشت سرم رانگاه می کنم.
انگار خواب می بینم.کلاس غرق در اشک شده است وجمله خودم
صدهابار جلو چشمانم رژه می رود.امروز جمعه است ...کسی منتظر نیست؟
معلم به سمت تخته می آید.همه اعداد وفرمولها وجملات را پاک می کند
وبا خط درشت می نویسد:
درس امروز؛انتظار...!
وبچه ها کنارتاریخ دفترشان طوری که فقط خودشان ببینندمی نویسند:
جمعه واونیامد!
اما معلم گوشه ی تخته کنار تاریخ طوری که بچه ها ببینند می نویسد:
تاجمعه دگر انتظارها باقی است...!
مردی که شبی خوابیده بود و رؤیای فرشتهای را دید. و آن فرشته به او گفت که باران میآید، سیل میآید و همه جا را فرا میگیرد، ولی تو نمیمیری. این اتفاق در یک دهکده کوچک ایتالیایی افتاد. و روز بعد باران شدیدی در گرفت و سیل عظیمی آمد و دستور دادند همه آن دهکده را تخلیه کنند. همه تخلیه کردند، حتا بازوی آن مرد را گرفتند و گفتند باید از این جا بروی. و آن مرد گفت نه، من خوابدیدم فرشتهای آمد و گفت باران میآید و سیل عظیمی میآید ولی تو نمیمیری. من به نشانهها اعتقاد دارم و بنابراین این جا میمانم. و روز بعد باران شدیدتر شد و سد استحکامش را از دست داد و خطر بزرگی برای این روستای کوچک به وجود آمد. آب تا طبقه اول بالا آمده بود. حتا با قایق به سراغ مرد رفتند و گفتند این سد به زودی میشکند و تو غرق میشوی، بیا برویم. و مرد گفت شما دارید ایمان مرا امتحان میکنید، من که به شما گفتم، فرشتهای را در خواب دیدم و به من گفت که سیل میآید، اما من نخواهم مرد. من اینجا میمانم تا ایمان ایتالیایی خودم را ثابت کنم. تمام تلویزیونها و شبکههای خبری ایتالیا در آن جا جمع شده بودند. آب به سقف رسیده بود و مرد تنها آن جا مانده بود و همه میخواستند از مردی تصویر برداری کنند که به ایمان ایتالیایی خودش پایبند بود. اما پلیس راضی نبود و حتا یک هلیکوپتر فرستاد و برای سومین بار سعی کردند او را نجات بدهند. اما آن مرد گفت: نه، فرشتهها راست میگویند، حق با فرشتههاست،شما اشتباه میکنید و من میمانم. نیم ساعت بعد، سد شکست و سیل وارد شهر شد و آن مرد را کشت. مرد به بهشت کاتولیکها رفت که فرشتگان زیادی دارد، چون مرد بسیار مؤمنی بود. و پطرس قدیس که دربانِ بهشت است، گفت: شما میتوانید وارد بشوید، چون انسان مؤمنی هستید. مرد گفت: نه، نه، نه، من هیچ وقت وارد این جا نمیشوم. به خاطر این که مالک این محل یک دروغگوست و به من دروغ گفت. شما آبروی خانواده من را بردید. چون حالا در آن جا، همه تلویزیونها و مردم نشستهاند و به خانواده من میخندند. من هیچ نمیخواهم به بهشت بروم، من به جهنم میروم. چون شیطان به من هیچ قولی نداد. پطرس قدیس گفت: خوب، نه،او هیچ وقت دروغ نگفته، شاید پیر شده، من میروم ازش بپرسم.و بعد پطرس قدیس وارد شد و نیم ساعت با خدا صحبت کرد و بعداز نیم ساعت برگشت و گفت: بله، من با خدا صحبت کردم. او برای شما یک فرشته فرستاده بود تا نشانهای به تو بدهد که از آن سیل نجات مییابی. ولی خوب، در کنارش، سه گروه نجات هم برایت فرستاد، ولی قبول نکردی. پس وقتی نشانهها را میخوانید، ممکن است آن که انتظار دارید،نباشد. چون خداوند خودش را به سادهترین شکل ممکن تجلی میبخشد. ولی ما منتظر پدیدههای خارقالعادهای هستیم و معجزهای را که پیش روی ماست، نمیبینیم. باید به لحظه جادوینی که در هر روز زندگی وجود دارد توجه کنیم. باید به لحظه جادوینی که میتواندزندگی شما را برای همیشه عوض کند، توجه کنید. یک نویسنده زمانی گفت :رزمآور نور یک میلیمتر اقبال دارد. راز زندگی دنبال کردنِ این یک میلیمتر اقبال است.
ای کاش از این در کلیدی برسد
از سردی دی سبزی عیدی برسد
این جمعه سیاه است و آن جمعه سیاه
ای کاش که جمعه سفیدی برسد
هروقت دلت میگیره ، هروقت دلتنگش می شی، هروقت دچار مشکلی حل نشدنی می شی، هر وقت تنها می شی یا هروقت احساس میکنی داری به آخرخط می رسی که امیدوارم هچ وقت چنین فکری نکنی فقط صدایش کن. صدایش که می کنی، می شنود، لازم نیست فریاد بزنی،آرام هم بگویی ،جوابت رامی ده،کافی است دستهایت رابه سمت آسمون بگیری،دلت راصاف کنی وباتمام وجودت نامش را زمزمه کنی،صادقانه صدایش بزن تاعاشقانه لبیک بگوید.
مطمئن باش هیچ وقت تنهانیستی خداباتواست.
اللهم عجل لولیک الفرج
مهدیا !!
جانها، شورانگیز از یاد دلربای توست. شقایق های شادی بشر، در شبستان شیدایی تو می کاود و شایسته ترین بندگان خدا، شب ها و روزها، شرط تداوم حیات خویش را در آویختن به شاخه طوبای محبت تو می دانند.
یارا !!
دلها به یاد تو می تپد و روشنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهور توست ...
ای برترین افق برای پرواز پرندگان آرزو !!
ای تجلی آبی ترین آسمان امید !!
ای منتهای برترین خیال هستی !!
ای آرمان همه چشم انتظاران !!
دنیا نیازمند ظهور توست، و قلب انسانها به شوق زیارت روی دلربای تو می تپد.
ای قلب عالم امکان !!
بیا و گـَرد گامهایت را توتیای چشمانمان قرار ده.
بیا که نوای دل انگیز توحیدت را با گوش جان شنواییم.
مولا جان بیا ...
بارالها!
چگونه باور کنم نبودنش را، وقتی که محبت دستی نوازشگر در تار و پود وجودم ریشه می دواند ...
چگونه باور کنم سکوت دریای چشم هایم را وقتی که قایق مهربانیش بی ناخدا در اوج آسمانها به پیش می رود .
آدینه که می شود قاصدک های دلم را روانه آستان دوست می کنم تا پیام آور حضور صدفی باشد که یازده مروارید سبز را با خود به همراه دارد .
وقتی کسی نیست که درد آشنایم باشد ، فرشته ای پیدا می شود تا در خلوت شبهای تار تسلی بخش خاطرم باشد .
هنوز ستاره ای بی نورم که در انتظار شعاعی از خورشید لحظه شماری می کنم ، کویری در انتظار آبم و حتی دریای اشک هایم کویر تف زده وجودم را سیراب نمی کند .
از ستارگان آسمان سراغ می گیرم و چون پرنده ای عاشق گمگشته ام را در میان آسمان ها می جویم ، با من بگو چگونه از رویش یاس ها بگویم وقتی که نرگسی های چشمم در انتظار آمدنت سوسو می زنند .
اللهم عجل لولیک الفرج
به نام او که انسان را مسافر کاروان انتظار گردانید
سلام اى گل نرگس، اى که شیرین ترین انتظار، انتظار توست
و بهترین منتظر، منتظر توست
مى توانم در یک کلمه پر معنا بگویم
گر عشقى هست و عاشقى
نام تو معشوق و من عاشق و شیفته توأم
در انتظارت مى مانم و از خداى بزرگ مى خواهم که ظهورت را نزدیک گرداند
ما محتاج یک نگاه گذراى شما هستیم، زودتر ظهور کن و قلب رهبرمان را شاد گردان
ما و رهبرمان در انتظار تو مى مانیم
خدا کند که بیایى و ما هم یکى از یارانتان باشیم
به انتظار و امیدی نشسته ام که بیائی
بیائی و گره از کار بسته ام بگشائی
دلم گرفته ازین جمعه های خلوت و غمگین
دلم گرفته ازین لحظه های تلخ جدائی
غبار آمدنت را ندید قطره ی اشکی
اشاره ای به ظهورت نکرد دست دعائی
اللهم عجل لولیک الفرج
تو هنوز هم در میان هنوز های بی تاب و بی قرار من نشسته ای و قصد آمدن انگار
نداری!! کوی دلم ویران است...
خوب می دانم راهت این حوالی نمی افتد...!!!!
گفتی حرف دل ؟؟؟
به نظرتون میشنوه؟ یا می خونه ؟؟؟
کاش بخونه.... کاش ببینه... دل دارد می پوسد... کاش...
حرف دل همین است....
رخسارت آرزوست... صولت حیدری ات آرزوست... ترنم صدای ربنایت آرزوست ......
کاش آمدنت نزدیک باشد مثل خدا که در همین نزدیکی هاست...
طاقتی نمانده... از توهم خبری نیست... جز همان ردپای آسمانی ات در این ویرانه
سرا... کجای دنیا عاشق ردپا میشوند ؟؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج